وبلاگ تفریحی




درباره ما


آپارات اهنگ,دانلود آهنگ شاد و غمگین,دانلود آهنگ عربی,دانلود آهنگ لری,آهنگباز,آهنگدونی,دانلود آهنگ کردی تهران موزیک,دانلود آهنگ شاد عروسی,دانلود اهنگ شاد رقص,دانلود آهنگ شاد تولد,دانلود اهنگ تو ماشین,دانلود آهنگ زنگ گوشی,سایت دانلود اهنگ,آپارات تصادف,آپارات موسیقی,آپارات اهنگ,آپارات کارتون,آپارات فیلم خارجی,آپارات مستند,آپارات کلیپ خنده دار,فیلم کره ای,دانلود سریال کره ای,دانلود فیلم سینمایی کره ای,عکس بازیگران زن ایرانی,عکس بازیگران مرد ایرانی,عکس خوانندگان


دانلود این مرد ارباب است اندروید, دانلود این مرد ارباب است موبایل, دانلود این مرد ارباب است کامل, دانلود رایگان رمان, دانلود رایگان رمان این مرد ارباب است, دانلود رایگان کتاب, دانلود رمان, دانلود رمان pdf, دانلود رمان الکترونیکی, دانلود رمان اندروید, دانلود رمان ایرانی, دانلود رمان این مرد ارباب است, دانلود رمان این مرد ارباب است کامل, دانلود رمان برای اندروید, دانلود رمان عاشقانه, دانلود رمان عاشقانه ایرانی, دانلود رمانهای رویا رستمی, دانلود کتاب اندروید, دانلود کتاب ایرانی, دانلود کتاب ایرانی عاشقانه, دانلود کتاب این مرد ارباب است, دانلود کتاب برای اندروید, دانلود کتاب داستان, دانلود کتاب رایگان, دانلود کتاب رمان, دانلود کتاب رمان ایرانی, دانلود کتاب عاشقانه, دانلود کتاب موبایل, رمان, رمان pdf, رمان اندروید, رمان ایرانی, رمان این مرد ارباب است, رمان این مرد ارباب است رویا رستمی, رمان این مرد ارباب است موبایل, رمان این مرد ارباب است کامل, رمان برای اندروید, رمان جدید, رمان عاشقانه, رمان عاشقانه جدید, رمان نوشته رویا رستمی, رمانهای رویا رستمی, رمانی ایرانی, رویا رستمی, نود و هشتیا, نودهشتیا, نودوهستیا, نوشته کاربر نجمن, نوشته کاربر نودهشتیا, پرنیان, پی دی اف, کتاب, کتاب آندروید, کتاب آیفون, کتاب اندروید, کتاب این مرد ارباب است, کتاب برای اندروید, کتاب برای موبایل, کتاب رمان ایرانی, کتاب مخصوص موبایل, کتاب موبایل, کتابچه

 نام رمان : این مرد ، ارباب است 

 نویسنده : رویا رستمی کاربر انجمن نودهشتیا

 حجم کتاب : ۴٫۳ (پی دی اف) – ۰٫۳ (پرنیان) – ۰٫۹ (کتابچه) – ۰٫۳ (ePub) – اندروید ۰٫۸ (APK) 

 ساخته شده با نرم افزار : پی دی اف ، پرنیان ، کتابچه ، اندروید ، ePUB ، APK

 تعداد صفحات : ۴۵۰

 خلاصه داستان :

قاصدک، دختری که اسیر میشه، اسیری مردی پر از غرور، که اونو به جای طلب از پدری بر می داره که قول میده پول طلبو جور کنه حتی اگه بمیره تا دخترش آزاد بشه…
اما باربد چقد مرد میشه که ساده از قاصدکی بگذره که زیباست و پر از شیطنت و زندگی و البته با نیش زبونی که داغون می کنه.
باربد جذابمون که دوس دختراش دیوونه اش می کنن توی قصرش باید از یه شاهزاده بگذره… اگه بتونه…

 قالب کتاب : PDF (مخصوص کامپیوتر) – JAR (جاوا) و ePUB (کتاب اندروید و آیفون) – APK (اندروید)

 پسورد : www.98ia.com

 منبع : wWw.98iA.Com

 با تشکر از رویا رستمی عزیز بابت نوشتن این رمان زیبا .

 

 دانلود کتاب برای کامپیوتر (نسخه PDF)

 دانلود کتاب برای کلیه ی گوشی های موبایل (نسخه PDF)

 دانلود کتاب برای موبایل (نسخه پرنیان)

 دانلود کتاب برای موبایل (نسخه کتابچه)

 دانلود کتاب برای موبایل اندروید و آیفون (نسخه ePUB)

 دانلود کتاب برای اندروید (نسخه APK)

 

 قسمتی از متن رمان :

باز هم آن ماشین سیاه…درست عین زندگیِ که این روزها سیاه تر از همیشه بود، عین آخرین قهوه ایی که نخورده و سرد شده از روی میز چوب گردوی دوست داشتنی اش جمع کردند…باید بگوید یادش بخیر؟…
پالتوی مارک سیاه رنگش که یادگار روزهای بی غم ثروت بود، را محکم دور خودش پیچید و به سوی در خانه آبی رنگشان که زنگ زده بود و پایین شهری و مهم تر از همه اجاره ایی…رفت.زیر چشم به ماشین که درش باز شد و دو تا از آن هیکلی های ساخته بیرون آمدند نگاه کرد .ترس به جانش افتاد و باز خدا نکند این شرخرهای نکبت مزدایی باشند.جلوی در ایستاد و دستش به سمتش نرفته صدایی لرز به تنش داد و پاییز منصف تر بود که لرز دادنش را حداقل در این ظهر پاییزی هدیه نمی داد…فکر کند این روزها پاییز را بیشتر از آدم ها…خصوصا مزاحم هایش دوست داشت!
-صبر کن خانوم!
نگاهی به اطرافشان انداخت.نفس راحتی کشید که در و پنجره های همسایه های جدید و فضولش بسته است.کمی نامهربان بودن و اخمو شدن اشکالی داشت؟!
با اخم و جسارتی که همیشگی بود و زبانزد عالم که نه حداقل تمام آنهایی که قاصدک نیکو را می شناختند، به سویشان برگشت و باید عین خودشان گردن کلفت بود.دست به کمر زد و گفت:فرمایش؟
مردی که کت سیاه رنگش کمی عقب رفته بود تا سینه اش را فراخ تر نشان دهد جلو آمد و بدون نرمش و با اخم گفت:بابات کجاست؟ تا کی قراره عین موش خودشو قایم کنه؟
این مرد گستاخ رسم ادب در مقابل خانم ها نمی دانست…اصلا!
دهانش تلخ شد.وقت ترس که نبود، بود؟ بدون آنکه جسارت را فدای تن بالا رفته صدای آن مرد هیکل ساخته شود گفت:اولا ترسو هفت جد و آبادته، دوما چه فرت و فرت میاین جلو در مردم؟ که چی بشه؟ کارخونه پول سازی داریم؟ این مزدایی از خدا بی خبر ول کن نیست؟ بابام گفت میده یعنی میده.حالیتونه الان دستش تنگه؟ تو خونه ی اجاره ایی تو جنوبی ترین منطقه ی شهر نشسته؟…
خواست ادامه دهد که مرد دوم که کمی کوتاه تر بود اما وحشتناک تر از او گفت:زبون به دهن بگیر دختر…ببین تورو خدا پول مردمو نمیدن دمم درآوردن…به اون بابای بی غیرتت بگو جناب مزدایی گفت اگه تا سرماه پولو جور نکنه بلایی سرش میارم که هرروز بره سجاده پهن کنه و التماس خدا که چرا این اتفاق افتاده.روشن که تلاوت شد نه؟
مثلا چاله میدانی بود دیگر؟
-هه نترسون منو مردیکه ی پفکی، برو بگو بیا منتظرتیم.در ضمن بابای من اینجا نیست شهرستانه رفته پول جور کنه.
مرد اول گفت:نه انگار ملایم بودن دردیو دوا نمی کنه…
به سوی قاصدک رفت و بازویش را محکم چنگ زد و با چشمانی که تمام زورش را زده بود که وحشت را القا کند گفت:فقط تا سر ماه، حساب کن دختر، یه هفته مونده، اگه جور نشد…
لبخندی به همکارش زد که معنیش خدا نکند آنچه باشد که قاصدک بیچاره فکر کرده بود.
-شیرفهم شد؟
قاصدک دستش را محکم کشید و با خشم گفت:برین گم شین آشغالا، حرفاتونو زدین منم گوشمو مفت مفت دادم واسه شنیدن، حالا برین تا به گند نکشیدین اینجارو.



۹۴/۱۰/۳۰
بخش نظرات این مطلب
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی